عرفان از عملکرد به سوی سخن پوچ

▪️عرفان از عملکرد به سوی سخن پوچ

نام نهادن چیز ها به غیر اسم حقیقی خودشان یا به نقیضشان، یکی از پدیده های این عصر است.

در گذشته به کسانی "اهل قرآن" گفته می شد که بسیار به دین پایبند بودند، و در غزوات در صفوف اول جهاد بودند، ولی امروزه گروهی خود را "قرآنی" نام نهاده اند که تمام تلاش آنان در این راستاست که قرآن را از هر نوع دلالتی تخلیه کنند، و اصول اسلامی را که علمای قدیم تحت ضوء قرآن و سنت آن را بنیان گذاشته اند، منهدم کنند.
حال اگر این وضعیت قرآن باشد به دست اهل جدل و اهواء، پس باید وضعیت مفاهیم دیگر چگونه باشد؟!

یکی از این مفاهیم عرفان است، عرفان به معنای خداشناسی است، که از حال، به مقال تغییر کرده است. 
در گذشته به کسی "عارف بلله" (خداشناس) گفته می شد که واقعا خداشناس بوده، و در هنگام خوشحالی شکر خدا به جای آورده و در هنگام سختی و نارحتی صبر پیشه کرده باشد. نه تنها به امتحان و ابتلای الهی راضی و خشنود بوده است، بلکه به خاطر اینکه خداوند فرصت عبودیت و بندگی را به او بخشیده تا عبودیت راستین خویش را برای خدا اثبات کند، شکرگزار خداوند بوده است.


آیا عرفان امروزه چگونه است؟ عرفان امروزه عبارت است از تعریف و بیان عرفان، نه تنها این، بلکه به تعریف کسانی می پردازد که از راه تصوف منحرف شدند، و فلسفه ی غنّوصی را وارد اسلام کردند، و به جای اینکه خدا را بشناسند، خودشان را خدا پنداشتند، مانند: ابن عربی، حلاج، سهروردی!

کسی که معتقد به عقیده ی وحده الوجود باشد و در میان خالق و مخلوق تفاوت قائل نشود و آنان را یکی بداند، و بپندارد که خالق در او حلول کرده است، آیا به او عارف بلله (خداشناس) گفته می شود، یا جاهل بلله (خدانشناس) و متکبر و مغرور؟

پس آنهایی که امروزه از عرفان می گویند، نه خودشان عارف اند، و نه می دانند عرفان چیست، و نه می دانند که چه کسانی عارف بوده اند، بلکه حلاج و سهروردی و ابن عربی را عارف می دانند!

عارف کسی است که خدا را به حق بشناسد، و به حقوق خداوند بر نفس خویش آگاه باشد، و تفاوت خالق و مخلوق را بداند، و از اعمال و شریعت خدا انتقاد نکند، و در هر حالت و وضعیتی تسلیم خدا باشد، و نه تنها اینکه به تقدیر خدا راضی باشد، بلکه همان طور که گفتیم باید بر امتحان و ابتلای الهی صبر پیشه کند و شاکر و سپاسگزار باشد.

برخی دیگر دگرگون شدند و شیطان به آنان وسوسه کرد که آنان خدا هستند یا اینکه با خدا فرقی ندارند، یا اینکه با خدا یکی شده اند (خدا در بدن آنان حلول کرده است). آنان هیچ گاه از پیامبران عارف تر نبوده اند، پس چرا در ادبیات هیچ یک از پیامبران چنین سخنانی را نمی شنویم؟
همه ی پیامران فرموده اند: 
_ وَاعْبُدُوا اللَّهَ وَلَا تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئًا، سوره ی نساء، آیه ی 36، ترجمه: و خدا را بپرستيد و هيچ چيز را شريك او قرار ندهيد.

_ أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاتَّقُوهُ وَأَطِيعُونِ، سوره ی نوح، آیه ی 3، ترجمه: خدا را بپرستيد و از او پروا داشته باشيد و مرا اطاعت كنيد. 
پس همه ی پیامبران بر مقام عبودیت تاکید داشته اند، نه مقام الوهیت.

از همه ی اینها عجیب تر، طرف فکر می کند که با صحبت کردن در مورد عرفان، به عارف تبدیل می شود. به همین خاطر هنگامی که آنان را مشاهده می کنی که در مورد عرفان صحبت می کنند، خود را در حالتی قرار می دهند مثل اینکه در حضور خدا هستند و به عالَم ملکوت پرواز کرده اند!


به قلم: دکتر کریم احمد


🔘-مؤسسه آستانه

JOin 🔜  @astanaorganization

5/10/2021 5:31:25 PM

دسته بندی نوشته

12