داستان بازار آزاد آمریکا
برای چندین سال، آمریکا جهان را با مزایای بازار آزاد شگفتزده میکرد و آن را بهعنوان سرنوشتی حتمی ارائه میداد که نمیتوان از آن گریخت. از کشورها میخواست محدودیتها را بردارند و درهای بازارهایشان را زیر شعار رقابت و توسعه باز کنند. آن که نمیتواند رقابت کند، باید در سکوت سرنوشت خود را بپذیرد، وگرنه جهنم کمونیسم در انتظارش است.
اما اکنون، آمریکا از تمام این اصول عقبنشینی میکند. محدودیتها را تحمیل میکند و از شرکتهای خود محافظت میکند. آن «دست نامرئی» که سالهاست همه را به بازار آزاد میکشاند، چیزی جز دست خودش نبوده است، و این ادعاها تنها برای خدمت به منافع خود و متحدانش بوده است، نه اصول جهانی.
دلیلش بسیار ساده است: ظهور قدرتهای اقتصادی جدیدی است که نمیتواند با آنها رقابت کند و بازارهایشان را از کالای خود پر کند. همانطور که پیشتر با ژاپن چنین کاری کرد، وقتی احساس کرد کالای ژاپنی بازار آمریکا را گرفته است، امروز نیز به شکلی شدیدتر آن را انجام میدهد؛ زیرا خطر اکنون حاکمیت و وجود او را متأثر ساخته و احساس میکند نمیتواند بر تخت اقتصاد جهان باقی بماند و جایگاهش در حال لرزیدن است.
این تناقض آمریکا برای همۀ شعارهای دیگر نیز گسترش مییابد، مانند حقوق بشر و دموکراسی، که بهعنوان سلاح استفاده میشوند وقتی به منافع قدرتهای بزرگ خدمت میکنند، و فراموش میشوند وقتی با آنها در تضاد هستند. انساندوستی به ابزاری برای کنترل تبدیل میشود وقتی قدرتمندان آن را اجرا میکنند، و نیز بیانی از ضعف وقتی کسانی که قدرت ندارند به آن پناه میبرند.